به گزارش شبنم همدان به نقل از ایسنا منطقه همدان : کتاب «یارم همدانی و ...» رمانی تاریخی و اجتماعی درباره اوضاع و شرایط همدان در دهه 30 تا 60 هجری شمسی است و در آن شیوه زندگی و رفتار اجتماعی مردمان این دوره در همدان روایت میشود.
این رمان روایتگر دلباختگی 2 جوان همدانی در دهه 30 شمسی و روایت دانایی زنی همدانی است که مصداق ضربالمثل معروف همدانی سروده «غمام همدانی» با مضمون «یارم همدانی و خودم هیچ ندانی/ یا رب چه کند هیچ ندان با همدانی» است.
شهیدی در بخشی از کتاب آورده است: «خوانندگانی که همراه نویسنده به گردش در شهر ما میآیند، اگر همشهری و احتمالا در ردههای سنی من باشند، درمییابند که همه مکانها واقعی است و اگر جوانترند باید بدانند که زمانها نیز واقعیتند و سلسله وقایع با تاریخ وقوع حوادث تطبیق میکند و از همه مهمتر در هنگام مطالعه این اثر درنظر داشته باشید که کتابی تاریخی یا جغرافیایی را باز نکردهاید. آنچه که میخوانید قصه است و داستان.»
نویسنده در کتاب «یارم همدانی و ...» همدان قدیم، آداب و رسوم و شرایط مردمان دیار کهن را به رشته تحریر درآورده و به نوعی حس بازگشت به گذشته را برای خوانندگان زنده میکند. از سوی دیگر در این اثر با زبانی طنزگونه به ورود ناآگاهانه مردم به احزاب سیاسی در آن دوران پرداخته است.
شهیدی همدانی در مقدمه اثر خود به نامگذاری کتاب اشاره کرده و آورده است: «وقتی کتاب را مینوشتم، در انتخاب نام داستان بسیار اندیشیدم. چه «یارم همدانی» بیت معروف «یارم همدانی و خودم هیچ ندانی/ یا رب چه کند هیچ ندان با همدانی» را القا میکند و این موضوع همه سنگینی بار داستان را بر شانههای ظریف قهرمان زن میاندازد ...».
مخاطبان کتاب «یارم همدانی و ...» دو گروه هستند؛ گروهی همنسلان و همعصران نویسنده کتاب هستند که شهیدی در اثر خود خاطرات و نوستالژیهای گذشته را برای آنان یادآوری میکند و آنان را برای لحظاتی فارغ از روزمرگی امروزه به گذشتههای همدان میبرد. از سوی دیگر به علت جذابیت در نوشتار و نقل خاطرات گذشتههای شهر کهن برای گروه سنی جوانان همدانی که آن روزها را ندیده و نشنیدهاند، خواندنی و جذاب است.
شهیدی همدانی در مؤخره نوشته است: «میدان بزرگ شهر ما فارغ از دسترس زمان هر روز عصر پذیرای قهرمانان این داستان است. مهم نیست که چند سال یا چند ماه و روز گذشته باشد، مهم نیست که برای آنان چه اتفاقاتی افتاده باشد. امروز که سالیان درازی از روزگار یاران داستانم میگذرد، باز هم هر روز هنگام غروب آنها را ملاقات میکنم، در میدان بزرگ مینشینیم و از گذشته و آینده سخن میرانیم...».
انتهای پیام/ص
دیدگاه شما